دلتنگی برای بابا
دخترمامانی چندروزپیش که باباش به مسافرت میرفت حسابی مریض شد شب بود که دیدم داره حالش بهم میخوره تا صبح بالاسرش نشستم وبیدار بودم چندین دفعه حالش بدشد صبح که شد بردم دکتر
دکتر بهش دوتا امپول زد دخترم خیلی گریهکرداوردیم خونه کمی بهترشد عصري كه كلي مهمون برامون اومده بود دوباره حالت بد شد به دكترش زنگ زدم وهمه چيزرو براش گفتم واون براش قطره تجويز كرد .
اقاجون رفت وبراش قطره رو تهيه كرد .دخترم بعد از استفاده قطره حاش بهتر شد
خدايا توخودت حافظ ونگهبان دخترم باش وقتي اون مريض ميشه من ميميرم خدا گل باغ زنگي ام را به توميسپارم الهي به خاطر نعمت هايت به درگاهت شكرميكنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی