اناانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

ائل اناسی

برای زیبای مامانی

                           عزیز دلم  روز به روز بزرگ تر وزیباتر میشوی        ومن ازدیدنت لذت میبرم        دووووووووووووووووووووووووووسسسستت دارم          ...
23 فروردين 1392

انا وکتاب

دختر گلم به کتاب علاقه ی زیادی داره اولین کتابهای انا :علامت استاندارد -حسنی بلا -صداهای اطراف ما-شنگول منگول-لک لک ها ولاک پشت عزیزدل مامانی وقتی کسی به خونه ی ما میاد کتابهاش رو میبره تا مهمونمون براش بخونه به شکلهای کتابها علاقه ی زیادی داره مخصوصا کتاب صداهای اطراف ما  امیدوارم همیشه اهل مطالعه باشی گلم   من یه کتاب دارم پراز گل وستاره                                 یه خونه عروسک هزارتا قصه داره       ...
17 فروردين 1392

چهار شنبه سوری 91

اون روزبابایی یه اتیش بزرگ درست کرد انا وقتی نگاه میکرد چشاش برق میزد همه ازرو اتیش پریدن اقاجون عموها بابا عزیز  مامان چندتا ابشار خریده بودن وقتی اونا رو روشن میکردن انا دست وپاهاشو تکون میداد دست میزد شادی همراه باترس داشت دخترم امیدوارم زندگی ات مثل اتش گرم وروشن باشد
15 فروردين 1392

13بدر 92

انا جون ما که امسال بهار  میتونست  کامل راه بره میدوید  فرشته کوچولوی ما خیلی خوشحال بود   همه مراقب اناجون بودن که یه وقت زمین نخوره .مدام میگفت منو سوار تاب کنید بهش میگفتیم خطرناکه قبول نمیکرد یه کم سوار شد     خلاصه بعد از بازی دخملم گرسنه شد ماهم جوجه کباب کرده بودیم اونم کمی خورد بعد همه که رفتن والیبال بازی کنن خانوم گفت توپ من میخوام یا میومد وسط بازی رو بهم میزد برگشتنی خانونم کوچولو اونقدر خسته شده بود که خوابش برد       ...
15 فروردين 1392

تیپ عید92

اینا لباسهای عیدمه  میخوام زیباترین پرنسس من باشم دارم با بابایی میرم عید دیدنی ...
8 فروردين 1392

سفربه سراب

روز پنج شنبه با مامان وبابا وعمو ابراهیم وزن عمو به سراب رفتیم .اونجا خیلی خوش گذشت .ناهار خوردیم بعد به بازار رفتیم .من همش میدویدم  تازه ازاونجا یه بعبعه ای خریدم که مراقب من بود وقتی میخوردم زمین میافتادم رو اون . ازاون کمی خرید کردیم تازه از اونجا من واسه خودم گیره خریدم.عصر به به خونه برگشتیم ...
8 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ائل اناسی می باشد