چهار شنبه سوری 91
اون روزبابایی یه اتیش بزرگ درست کرد انا وقتی نگاه میکرد چشاش برق میزد همه ازرو اتیش پریدن اقاجون عموها بابا عزیز مامان
چندتا ابشار خریده بودن وقتی اونا رو روشن میکردن انا دست وپاهاشو تکون میداد دست میزد شادی همراه باترس داشت
دخترم امیدوارم زندگی ات مثل اتش گرم وروشن باشد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی