13بدر 92
انا جون ما که امسال بهار میتونست کامل راه بره
میدوید فرشته کوچولوی ما خیلی خوشحال بود
همه مراقب اناجون بودن که یه وقت زمین نخوره .مدام میگفت منو سوار تاب کنید بهش میگفتیم خطرناکه قبول نمیکرد یه کم سوار شد
خلاصه بعد از بازی دخملم گرسنه شد ماهم جوجه کباب کرده بودیم
اونم کمی خوردبعد همه که رفتن والیبال بازی کنن خانوم گفت توپ من میخوام
یا میومد وسط بازی رو بهم میزد برگشتنی خانونم کوچولو اونقدر خسته شده بود که خوابش برد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی